#از_میان_­نامه­ های­_عاشقانه

خیلی طول کشید. اما یک روز به خودم راستش را گفتم. رفتم جلوی آینه، در چشمهای خودم ذل زدم و گفتم:گول نزن خودت را. این ماجرا  دقیقا همانی است که فکر می­کنی نیست.» از آن به بعد دویدم تا برسم به تو. تو دیدی؟ دیدی. آن چشمانی که از من دلبری کرد، دید خوبی داشتند. من به تو رسیدم. اما نگاهت. امان از چشمانت در لحظه رسیدن. چه داشت که پاهایم را میخ زمین نکرد؟ ماندم اما. در حالی که انگار تو وسط فرشین ه­ای از گدازه ایستاده بودی و من مدام روی گدازه ­ها  می­رقصیدم.

ببخشید. پاهایم دیگر جایی برای سوخت و تاول زدن ندارد. باید بروم. چشمانت هنوز هم مرا پاگیر نمی­کند.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها